برای دعوت از بهرام کلانتری یک سلام برای در بهمن ماه 96 فرستادم. او هم جواب سلام داد.
در فروردین 96 پیگیر مصاحبه شدم و سلام بدون ادامه ما تبدیل به سوژه بحث شد.
در اولین تماس تلفنی مکالمه بین ما به گونه ای بود که دوستانی قدیمی با هم دارند.
کلانتری ما را در روزی پذیرفت که دو مصاحبه را با هم انجام دادیم. در ابتدا یک ساعت مصاحبه ای ناتمام با کوروش دباغ داشتم که برای جلسه ای به خارج از دفتر رفت ، سپس یک مصاحبه نسبتا طولانی با کلانتری داشتم.
او بسیار پر انرژی و عمیق به مباحث ورود پیدا میکرد و در کلامش خیلی صراحت و اطمینان دیده میشد .
من کلانتری را معماری دیدم که کار و زندگی اش را با هم آمیخته است و توانسته تعادل خوبی میان کار و بقیه قسمتهای زندگی اش بر قرار کند.
در واقع خیلی به صورت خطی زندگی اش را به کار و استراحت تقسیم نکرده و منطبق با سیکل انرژی در روز کارهای مختلفی انجام میدهد.
در میان حرفهایش حذف هر عنصری در نما که قابلیت برداشته شدن دارد، برایم جالب بود.
فن بیان و نوع ارتباط با بهرام کلانتری مرا به یاد ابراهیم حاتمی کیا میاندازد. متوجه گذشت زمان نسبتا طولانی مصاحبه نشدم.در استراحتهای بین مصاحبه برای هواخوری به تراس میرفتیم و بحث در آنجا در موضوعات مشترک خارج از مباحث مصاحبه بین ما ادامه داشت.
چگونگی حفظ ارتباط حرفه ای در طی چندین سال میان او و کوروش دباغ و احترام متقابل آن دو از نکات جالب توجه دفتر کارشان بود.
در میان گفتگوها شنیدن گذشته حرفه ای گروهی از دانشجویان را که در دانشگاه یک اتحاد دوستانه کاری برقرار کرده بودند، و شنیدن روایت دفتر هسته طراحی از زبان سام طهرانچی و کورش دباغ و بهرام کلانتری مانند وصل شدن قطعا مختلف یک پازل بود.