لایحه و طرح
اولین مرحله، پیشنهاد است که به دو صورت لایحه یا طرح مطرح میشود. پیشنهادی که توسط هیئت وزیران با هیئت دولت برای تصویب قانون به مجلس ارائه میشود را لایحه مینامند. برای مثال، اخیرا لایحه بودجه از هیئت دولت به مجلس تقدیم شد. لایحه ممکن است از سوی قوه قضاییه باشد که راسا به مجلس فرستاده نمیشود. این لایحه از طریق وزیر دادگستری به هیئت دولت و بعد از تصویب شدن به مجلس خواهد رفت. اگر لایحه توسط قوه قضاییه تایید شده باشد، هیئت دولت اجازه تغییر در آن را نخواهد داشت. در واقع بردن لایحه به هیئت دولت در این شرایط، یک امر تشریفاتی است. پیشنهاد از سوی مجلس و شورای عالی استانها را طرح مینامند. حداقل پانزده نماینده میتوانند تقاضای تصویب و یا اصلاح قانون را داشته باشند. برای مثال، مجلس طرح اصلاح قانون مطبوعات را به مجلس تقدیم کرد. این ایراد گرفته شد که اعضای هیئت منصفه نباید کارمند دولت مثل وزیر و قاضی باشند. این افراد باید بیطرف و بیقرض مثل اساتید دانشگاه، بازنشستگان و معتمدین محلی باشند. چرا که اگر این افراد وابسته به دولت باشند، ممکن است عدالت رعایت نشود و جانبگرایی اتفاق بیفتد.
تصویب لایحه و طرح
طرح یا لایحه اولین اقدامی است که مجلس باید کلیات آن را تصویب نماید. به این معنا که مجلس اساسا اعتقاد داشته باشد چنین قانونی را تصویب یا اصلاح نماید. برای مثال از مطبوعات میشنویم که مجلس کلیات طرحی را با قید فوریت تصویب کرد. تصویب قانون در دو حالت عادی و فوریت صورت میپذیرد. که فوریت به سه دسته بک فوریتی، دو فوریتی، سه فوریتی تقسیم میشود.
در حالت عادی روند به این شکل است که کلیات تصویب شده و بعد روی آن در کمیسیونهای تخصصی نظر داده میشود. سپس در جلسه علنی تکتک مواد قانون تصویب خواهد شد. مرحله بعد تایید شورای نگهبان، تنفیذ ریاست جمهور و در نهایت انتشار در روزنامه رسمی است. اما اگر قید فوریت ذکر شده باشد، مراحل کمتری طی خواهد شد.
در قید یک فوریتی، کلیات قانون تصویب شده سپس به کمیسیونها ارجاع داده میشود اما رسیدگی به آن خارج از نوبت خواهد بود و مابقی مراحل همانند روند عادی طی خواهد شد.
ممکن است دولت درخواست قید فوریت داده باشد اما مجلس قید فوریت را نپذیرد. فوریت در این مسئله یک بحث کمی است. احتیاج زود به قانون برای مثال با توجه به تورم احتیاج به بالا بردن حقوق کارمندان وجود دارد. اگر لایحه و طرح با روند عادی خود پیش رود، ممکن است دوسال در نوبت به رسیدگی باقی بماند اما وقتی نیاز به تسریع در اجرا وجود دارد، قید فوریت برای آن لحاظ میشود. قید سه فوریتی به این شکل است که کلیات، جزئیات و تمامی آنچه موجود است در یک جلسه تایید میشود. لازم به ذکر است در قیود 2 و 3 فوریتی حضور شورای نگهبان به عنوان ناظری بر مصوبات مجلس الزامیست. چرا که در صورت عدم حضور، پروسه 10 روزه برای دادن نظر دارد. به همین دلیل موظف به حضور است و تا 24 ساعت ملزم به دادن نظر است.
همچنین بخوانید: حقوق تجارت – قسمت اول
شورای نگهبان
در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطیت، مراجع تقلید 20 نفر مجتهد را به مجلس شورای ملی معرفی میکنند. از این 20 نفر، 5 نفر توسط مجلس شورای ملی انتخاب میشوند. این 5 نفر کار شورای نگهبان را انجام میدادند که روی مصوبات مجلس شورای ملی نظارت داشتند تا مخالف شرع نباشد. اما این قانون به دو دلیل عملا اجرا نشد. شاه و رژیم با اجرای آن موافق نبودند و مجتهدین زمان نیز، داوطلب امر سیاست نبودند. حتی درمورد مسئله ولایت فقیه، اکثریت علمای قدیم، از جمله آیت الله آخوند خراسانی، ولایت فقیه را در حدود قضا و امور حسبی میدانستند. به این شکل که در زمان غیبت امام زمان، ولایت فقیه را عهده دار حکومت نمیدانستند. در حال حاضر، قاضی اگر مجتهد نیز باشد، نمیتواند خلاف قانون بر اجتهاد خود نظر بدهد.
نقش رییس جمهور در تصویب قانون
بعد از طی مراحل تصویب و تایید شورای نگهبان، امضای رییس جمهور نیاز است که جنبهای تشریفاتی دارد. بنی صدر در زمان خود، بعضی لوایح را امضا نمیکرد. در سال 1360 یک قانون توسط مجلس تصویب شد که رئیس جمهور باید بعد از طی 5 روز نظر خود را درباره ی لایحه ارائه نماید. در صورت امضا نشدن توسط وی، در روزنامه آگهی شده و به اجرا در میآمد. در قانون اساسی کشورهایی جز ایران، نیاز به امضای بالاترین قدرت قوه مجریه برای قدرت اجرایی شدن پیش بینی شده است. اما در ایران، رئیس جمهور مسئولی برای اجرای قانون اساسی است. در اصل باید از لایحه ایراد بگیرد و یا به ماده قانونی ارجاع دهد، اما اینطور نیست و تناقضی وجود دارد.
روزنامه رسمی
بعد از امضای رئیس جمهور، آگهی رسمی به چاپ رسیده و قانون اجرا میشود. قانون مدنی پیش بینی کرده که قانون، پس از گذشت 15 روز از انتشار در روزنامه رسمی، الزام به اجراست. روزنامههای رسمی زیرنظر قوه قضاییه و به شکل تخصصی و در خیابان جنوبی پارک شهر، کنار ساختمان شهرداری تهران قابل تهیه هستند.
مجمع تشخیص مصلحت نظام
کلیه قوانینی که مجلس تصویب میکند، و یا دعوایی که بین مجلس و شورای نگهبان رسیده و مصوبه باشد، نیاز به مرجعی با نام مجمع تشخیص مصلحت نظام دارد. این مجمع در زمان مهمترین مسئله زمین شهری یعنی اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان به فرمان امام خمینی تشکیل شد. وظیفه این مجمع بررسی اختلاف بین مجلس و شورای اسلامی است. چون حکومت اسلامی باید عاری از قوانین مغایر اسلام بوده و از طرفی نیازهای جامعه را نیز تامین کند. درواقع در این زمان، نیاز جامعه احکام ثانویه است که نظرات این مجمع در غالب این احکام خواهد بود.
بعد از فوت امام در اصلاح قانون اساسی، این مجمع هم در قانون آورده شد. حال این سوال مطرح است که آیا این مجمع میتواند قانونگذاری کند و یا مصوبات احتلاف را بررسی یا مواد دیگر را تغییر دهد؟ این موضوع بر خلاف قانون اتفاق میافتد. حتی فرمان امام نیز در سال 1368 این بوده که هم ارزی و دخالت در کار دو طرف اتفاق نیفتد. فقط باید محل اختلاف مورد بررسی قرار بگیرد. اما این مجمع قوانینی همچون مواد مخدر و کار را به تصویب رسانده است. این امر سیاستگذاریست و سیاستگذاری طبق اصل 110 بر عهده رهبر است. اگر سیاست کلی نظام باشد ممانعتی ندارد ولی در ارتباط با مصوبه مجلس و اختلاف با شورای نگهبان، باید فقط حل اختلاف نماید.
همچنین بخوانید: آموزش حقوق مشارکت در ساخت
اجرت المثل
در سال 1385 یک تبصره به ماده 336 قانون مدنی اضافه شد: چنانچه زوجه، کارهایی که شرعا بر عهده وی نبوده و عرف برای آن کار اجرتالمثل در نظر گرفته باشد، به دستور زوج و با عدم قصد تبرع جا نداده باشد و برای دادگاه نیز ثابت شود، دادگاه اجرتالمثل کارهای انجام شده را محاسبه و به پرداخت آن ختم مینماید. به خانمهایی که درخانه کار میکنند، دستمزد تعلق میگیرد. در واقع خانمها وظیقه ای به کار کردن و حتی به بچه شیر دادن نیز ندارند و به کلیه این امور، جدا از نفقه، اجرتالمثل تعلق میگیرد.
در امر عقد، مهرالمسما و مهرالمثل وجود دارد. مهرالمسما توافق دو طرف است. در نکاح دائم، اگر توافقی بر مهریه صورت نگیرد، به زن مهرالمثل تعلق میگیرد که بر اساس پرده بکارت، سن، تحصیلات، خاتواده، عرف و … مشخص میشود. کارشناسان باید طبق عرف روز، نه کم و نه کاذب تعیین به مهرالمثل بکنند.
در بحث اجرتالمثل موارد زیادی مورد بررسی قرار میگیرد. مثلا چند سال زندگی کرده، چندبار اسبابکشی داشته، از چه زمان ماشینلباسشویی داشته، مرد چه مقدار در کار منزل کمک میکرده، آیا کارگر درخانه کار میکرده، اگر کارگری بوده کدام یک دستمزد آن را پرداخت میکردند و … . تمام این موارد بررسی و از آنها میانگین گرفته میشد. اجرتالمثل پیش از این مربوط به زمان طلاق بود اما در حال حاضر لازم الاجراست.
شرکتها و روزنامه رسمی
از وظایف عمده روزنامه رسمی اطلاع رسانی کلیه قوانین تصویب شده است. این بحث وجود دارد که اکثریت با این روزنامه آشنایی ندارند و در اختیار عوام قرار نمیگیرد. در گذشته، شرکتها آبونمان روزنامه رسمی را داشتند اما در حال حاضر در سایتها و از طریق اینترنت قابل دسترسی است. از وظایف دیگر این روزنامه، در خصوص شرکتها است. شرکت تجاری که به ثبت میرسد، در آخرین مرحله ثبت در این روزنامه آگهی میشود و با اطلاعات کامل درباره پرسنل و مکان و سایر موارد لازم، به اطلاع عموم میرسد. در واقع ارتباطی بین شرکت با سایر شرکتها و مردم شکل میگیرد. همینطور هرگونه تغییرات اساسی شرکتها نیز از این روزنامه به اطلاع عموم میرسد. این نوع مراجع معمولا در سایر نقاط دنیا نیز وجود دارند.
شرکتها با دو روزنامه سروکار دارند. روزنامه کثیرالانتشار که ارتباط شرکت را با سهامداران خود برقرار میکند. برای مثال شرکت اقدام به تشکیل مجمع مینماید. آگهی تشکیل مجمع عمومی عادی یا فوقالعاده به انتشار میرسد. ملاک قانون این نوع ابلاغ است. وقتی در شرکت روزنامهای تعیین میشود، تمام آگهیها در این روزنامه منتشر میشود. در واقع اگر اطلاعرسانی به شکل تلفنی، فکس و یا شخصی صورت پذیرد و یک نفر نیز حضور پیدا نکند، اگر حتی بقیه همرای باشند، آن مصوبات خلاف خواهد بود. اطلاع رسانی حتما باید در روزنامه آگهی شود تا ابلاغ تلقی شود. در زمان ثبت، شرکت ملزم به مشخص کردن روزنامه است و باید سال به سال تمدید شود.
اگر برای مناقصه و قرارداد با شرکتی، قصد اقدام داشته باشید، باید حتما موجودیت خود را به وسیله روزنامه رسمی احراز کنید. آرا وحدت رویه هیئت عمومی دیوان عالی کشور نیز در روزنامه رسمی منتشر میشود. مثل آییننامههای مصوبات هیئت وزیران.
جهل به قانون
در قانون اصلی وجود دارد که میگوید ” جهل به قانون، رفع مسئولیت نمیکند.” عدم آگاهی نسبت به قانون، رفع تکلیف نمیکند. وقتی قانون، با ترتیبات و تشریفات ذکر شده، در روزنامه رسمی آگهی شد و 15 روز از انتشار آن گذشت، قانون تولد پیدا میکند. درواقع، تشریفاتی که میگذراند را میتوان دوره جنینی در نظر گرفت. فرض براین است که چه فرد تحصیلکرده در جوار مجلس، و چه فرد بیسواد در مناطق دور کشور از قانون مطلع هستند. البته امکان کیفیت مخففه برای دسته دوم از سوی قاضی و لحاظ شرایط خاص وجود دارد. اما در کل از هیچکس جهل قانونی پذیرفته نیست.
اصل عطف به ماسبق نشدن قانون
این اصل به این معناست که اثر قانون بر آینده است و به گذشته برنمیگردد. عطف ماسبق در قانون اجرا نمیشود مگر در قانون پیشبینی شده باشد. معمولا در موقعیتهایی که امتیاز و مزایا وجود دارد، پیشبینی میشود اما زمانی که تکلیف و جرم اتفاق افتاده، نباید به گذشته برگردیم. برای مثال، در دی ماه، قانونی تصویب شده که حقوق کارمندان 10 درصد افزایش پیدا کند. مجلس اجرای قانون را از اول فروردین 97 اعلام میکند. چون پاداش و امتیازی وجود دارد. اما اگر امروز مجلس عبور از چراغ قرمز را جرم تصویب کند، آیا زمان اجرای آن را از ابتدای فروردین 97 اعلام میکند؟ خیر، چون اینج بحث جرم و مجازات به میان میآید، نباید عطف به ماسبق شود.
جرم
در قانون یک بحث جزایی و یک بحث کیفری وجود دارد. کیفری به این معناست که با جرم و مجازات سروکار داریم. اصلی با عنوان اصل قانونی بودن جرم و مجازاتها در قاتون جزا مطرح است. به این معنا که قانون باید به جرم بودن فعل، تصویب شود. جرم عبارت است از فعل یا ترک فعلی که در قانون برای آن مجازاتی تعیین شده باشد. فعل به معنای انجام یک عمل؛ زدن، کشتن، بردن، خوردن. هر عملی بر خلاف قانون و یا ترک فعل و انجام ندادن یک عمل در زمانی که قانون وظیفهای را به فرد محول کرده اما آن را انجام نمیدهد. برای مثال، حسابدار شرکتی، وجوهاتی در اختیار دارد که طبق مقررات باید این اموال را به مصرف معینی برساند. اگر این کار را نکند و با سند سازی اموال را ازآن خود کند، ترک فعل کرده است. در این صورت، علاوه بر ترک فعل، انجام عملی هم که در حیطه وظایفش نبوده است، جرم محسوب میشود.
ترک فعل به وظیفه شخص برمیگردد. مثلا اختلاس زمانی اتفاق میافتد که اموالی در اختیار یک مقام دولتی قرار گیرد و او با سندسازی، این اموال را به نفع خود و دیگران برداشت کند. اما اگر کارمندی از همان اداره این کار را انجام دهد، سرقت اتفاق افتاده است. در اختلاس، اموال و وجوهات باید در اختیار شخص باشد. برای تشخیص جرم اختلاس، تطبیق عمل صورت گرفته با ماده قانونی بسیار مهم است. چون حکم اختلاس، ده سال زندان است اما نمیتوان برای آن حکم اعدام داد و برای حکم اعدام، نیاز به بحث مجرمانه دیگری هم هست. اختلاس همانند خیانت در امانت است اما به شخصیت و مقام شخص بستگی دارد. مقام دولتی، میتواند از نیروهای مسلح، شهرداری، خود دولت و … باشد که همه به طور کامل در قانون ذکر شده است.
کلاهبرداری
اگر عطف ماسبق پیش بینی نشده باشد، به اصول برمیگردد. برای مثال، اصول حقوق بشر. در امور کیفری نباید قیاسی صورت پذیرد. مثلا فعلی را به کلاهبرداری تشبیه کنیم. از کسی بپرسیم فلان شخص چطور آدمی است و او در جواب بگوید با او معامله نکن، فلانی دزد و کلاهبردار است. در صورتی که کلاهبرداری برای خود چهارچوبی دارد. کلاهبرداری سه عنصر قانونی دارد.
- مادی (فعلی که انجام میشود).
- قانونی (قانونگذار، فعل را جرم اعلام کرده است).
- معنوی (زیانی که به شخص وارد میکند).
فرد ممکن است به دهها نفر بدهکار باشد اما در چهارچوب کلاهبرداری قرار نمیگیرد. کلاهبرداری در قانون به این معناست که شخص به یک عمل متقلبانه متوسل شود و با این عمل، طرف مقابل را فریب دهد. مثلا من خود را مدیرعامل یک شرکت معرفی کنم و با شما معامله کنم. این امر پیش زمینهای متقلبانه دارد. اما اگر صدها چک بیمحل کشیده باشم، کلاهبرداری نیست بلکه قانون چک این امر را یک جرم میداند. یا اینکه عبور از چراغ قرمزکار درستی نیست و اگر کسی از چراغ قرمز عبور کرد، جریمه خواهد شد اما بابت مجازات او برای برهم زدن نظم شهری باید قانونی تصویب شود. پس باید قانونی وجود داشته باشد. اگر قاضی یک مجتهد هم باشد، باید به قانون عمل کند. وقتی جرمی اتفاق افتاده، قاضی میتواند حکم شلاق را به جزای نقدی تبدیل کند اما اجازه تبرئه شخص خاطی را ندارد. اگر شاکی خصوصی پروندهای گذشت کرده باشد، بر اساس قانون، قاضی میتواند در مجازات تخفیف قائل شود. اگر فردی مرتکب قتل شود و کسی را نداشته باشد، قاضی جانشین ورثه مقتول خواهد شد. آن زمان است که حتی میتواند حکم قصاص بدهد.
همچنین بخوانید: عقود در قانون به زبان ساده برای تنظیم قرارداد حقوقی مشارکت در ساخت
مراجع حقوقی
مراجع حقوقی ما، به کیفری و حقوقی دستهبندی میشوند. اگر جرمی اتفاق بیفتد که بحث کیفری آن ضابطه خاصی داشته باشد، پرونده در ابتدا به دادسراها میرسد. نیروی انتظامی پرونده را در دادسرا اجرا میکند. در راس دادسرا، دادستان شهر قرار دارد که تعدادی قاضی تحت عنوان بازپرس و دادیار زیر نظر او فعال هستند. پروندههای مهم به دست بازپرس و پروندههای کوچکتر به دست دادیارها پیش برده میشود. این قضات، بعد از انجام تحقیقات مقدماتی و جمعآوری اطلاعات، نتیجه را به دادستان ارائه میدهند. اگر دادستان دلایل به دست آمده را کافی بداند، از دادگاه تقاضای کیفر میکند. درواقع، دادستان نمیتواند مجازات کند بلکه کشف جرم میکند. رئیس دادگستری و رئیس کل دادگستری استانها، بالاترین مقامات قضایی شهر هستند که حکم را صادر میکنند. با این حال هر بخش استقلال دارند و زیرنظر بخش دیگری نیستند. تمامی کارمندان دادگستری، زیر نظر وزیر هستند و هرکدام دارای وظایف و استقلال فردی هستند. برای مثال، بازپرس زیرنظر دادستان فعالیت میکند، اما استقلال دارد.
امور خانوادگی و اختلافاتی از این قبیل، در دادگاه خانواده رسیدگی میشوند که قضات و مشاورین در این دادگاه، به دنبال جلوگیری از هم پاشیدگی خانواده ها و سازش و تدبیر در زندگیها است. همین طور دعواهای حقوقی نیز در دادگاههای بدوی، تجدید نظر تا دیوان عالی کشور رسیدگی میشود.
پس عطف ماسبق نشدن قانون مگر در زمانی که در قانون پیشبینی شده باشد، یعنی در جایی که امتیاز وجود دارد صورت میپذیرد. گاهی در جرایم جزایی با برگشت به گذشته به تخفیفی میرسیم، مثلا در قانون مجازات قتل،قصاص میباشد. قانونی تصویب میشود که مجازات قتل، حبس ابد میباشد، قتلهایی که در حال حاضر در حال رسیدگی هستند نیزاز این قانون تبعیت میکنند. چراکه جامعه به این نتیجه رسیده است که مجازات قتل عمدی قصاص نباشد و چون حکمی برای آن صادر نشده است، از این امتیاز استفاده کنیم و این قانون را اعمال کنیم.
اصل برائت
این اصل عملی و از بدیهیات است که میگوید ما مجرم نیستیم، مگر خلاف آن ثابت شود. مثلا اگر شما از شخصی به جرم سرقت مال شکایت کنید، در ابتدا قانون از فرد پشتیبانی میکند. شما باید دزدی او را ثابت کنید. این اصل در حقوق بشر هم وجود دارد و اصلی کاملا عقلی است.
پروندههای حقوقی معمولا زمانبر هستند اما پروندههای کیفری کمتر به زمان احتیاج دارند اما هردو باید روند خود را طی کنند. در اختلاف با سازمانهای دولتی نیز، شما با یک دولت درگیر هستید؛ ابتدا باید تخلف دولت را در دیوان عدالت اداری ثابت کنید، سپس ضررو زیانی که از عملکرد دولت به شما وارد شده را از محکمه حقوقی درخواست کنید. روندی طولانی دارد اما باید طی شود. که این روند به دلیل مشکلاتی از جمله کمبود قاضی میباشد.
در امور حقوقی نیز، من به شما بدهکار نیستم و تعهدی ندارم. شما باید ادعای طلب خود را ثابت کنید. درواقع در امر کیفری اصل براین است که کسی متهم نیست و در امر حقوقی اصل براین است که کسی متعهد نیست؛ مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.
در قانون برای اینکه مردم بیجهت آبروی یکدیگر را نبرند و به هم تهمت نزند، پیش بینی صورت گرفته است. برای مثال اگر نتوانم جعل، دزدی و کلاهبرداری را ثابت کنم، کسی که در جایگاه متهم قرار گرفته به جرم افترا حق شکایت از من را دارد که جرم آن، 6 ماه تا 2 سال زندان است. اما به فرض شما شکایتی حقوقی میکنید که از من مبلغی طلبکار هستید ولی دادگاه دعویتان را رد میکند. این امر حقوقی است و افترا شامل حال آن نمیشود. تشخیص قاضی به افترا و اتفاقی که افتاده، بسیار مهم است.
اصل استسهال
استسهال در لغت به معنای برداشتن و همراه داشتن است. در اصطلاح حقوقی وقتی که یک عمل انجام میشود و یا اینکه ما به حقیقتی میرسیم اما در زمان آینده به این شک میکنیم که آیا این حقیقیت به قوت خود باقی است اصل استسهال اتفاق افتاده است. بنابر این اصل، به این شک نباید توجه کرد. این اصل ریشه فقهی نیز دارد. برای مثال من به شما بدهکار هستم. در آینده به این بدهی شک میکنیم که آیا هنوز به قوت خود باقی است. یا به فرض فردی به شما چکی داده و بعد فوت کرده است. شما به سراغ ورثه متوفی رفته و به موجب این چک بدهی پدرشان را درخواست میکنید. ورثه قبول دارند که این چک توسط پدرشان صادر گردیده اما به پرداخت آن شک دارند. اصل استسهال در این مورد صدق نمیکند و تا یقین آن چک به اثبات نرسد و برای آن رسیدی ارائه نشود، آن بدهی به قوت خود باقی است.
غایب مفقودالاثر
شخصی به خارج از کشور میرود اما پس از مدتی از او خبری نیست. این شک وارد میشود که آیا او بعد از 10 سال زنده است؟ ما که از بستگان هستیم، نمیتوانیم فرد رو مرده فرض کنیم. بنابر همین اصل باید بر زنده بودن تلقی شود. در قانون مدنی تبصرهای تحت عنوان غایب مفقودالاثر وجود دارد. شخصی به خارج از کشور رفته و ازاو خبری نمیرسد. خانواده او به پول احتیاج دارند اما فرد نمرده است تا انحصار وراثت صورت پذیرد. در اینجا قانون به این اصل یک تبصره داده و سه بند را پیشبینی کرده است.
- اگر شخصی مفقودالاثر شود، 10 سال تمام از آخرین خبری که از او داشتهایم گذشته و به سن شناسنامهای 75 سال رسیده است، بستگان وی میتوانند دادخواست و تقاضای حکم موت فرضی بگیرند. یعنی قاضی به مردن فرد حکم میدهد. بعد از صدور گواهی موت فرضی، میتوان انحصار وراثت کرد. همینطور بعد از گذشت این 10 سال بیخبری و بعد از پیگیری به دادگاه، حدود 1 سال هم در روزنامه آگهی میشود. اگر بعد از انحصار وراثت، آن شخص برگردد؛ میتواند اموال تقسیم شده را باز پس بگیرد. همین طور همسر شخص، بعد از حکم موت فرضی میتواند پس از گذشت 4 ماه و 10 روز ازدواج کند. اگر مردی برای 6 ماه متوالی و یا 9 ماه متناوب ترک زندگی کند، همسر او میتواند به طلاق غیابی دادخواست دهد. رای دادگاه در این موارد باید بسیار دقیق باشد. اینکه فرد از چه زمانی غایب است، با شهادت شهود امکانپذیر است.
- اگر شخصی به جنگ رفت و 3 سال تمام از عقد صلح و یا 5 سال از آتشبس گذشته باشد؛ بستگان او میتوانند تقاضای حکم موت فرضی بدهند. در این مورد، سن ملاک نیست.
- اگر سه سال از مسافرت با کشتی گذشته باشد و کشتی غرق شده باشد؛ بستگان او میتوانند تقاضای حکم موت فرضی بدهند.
این 3 بند ممکن است همیشه صدق نکند. برای مثال فرد به مسافرت میرود و هیچیک از این 3 تبصره را شامل نمیشود. بستگان او میتوانند به دادستان شهر مراجعه کنند.
دادستانها دو وظیفه دارند :
- کشف جرم و حفاظت از منافع جامعه، شناسایی مجرمین و تحویل به دادگاه
- حفظ حقوق مهجورین، اموال بلاوارث و بلاصاحب و غائبین مفقودالاثر
وقتی شرایط هیجکدام از 3 تبصره را شامل نشد، بستگان میتوانند تقاضای امین اموال دهند و شخصی امین را برای اموال معرفی کنند. البته دادگاه وظیفه تعیین این شخص را بر عهده دارد. اگر شرایط فوت محرز شود باید تا 75 سالگی و 10 سال از نبودنش گذشته باشد. فرد امین میتواند از اموال استفاده کند اما نمیتواند آنها را تقسیم کند. خرید و فروش اموال نیز تحت نظر دادگاه صورت میگیرد.
اصل تاخر حادث
وقتی در حادثهای یک خانواده کشته میشوند و یا اینکه هرکدام از زن و شوهر فوت کنند، ، چطور از یکدیگر ارث میبرند؟
- اگر فوت هرکدام مشخص باشد اما پزشک نتواند اعلام کند که کدام یک زودتر فوت کرده است و فوت هردو مجهول باشد، هیچ یک از هم ارثی نمیبرند.
- اگر فوتشان مشخص باشد، فردی که بعد از دیگری فوت کرده، از قبلی ارث میبرد.
- اگر فوت یکی معلوم و دیگری مجهول باشد، مجهول از معلوم ارث میبرد.
در یک مورد مشابه، زن و شوهری تصادف کردند. زمان فوت زن مجهول و شوهر معلوم است. پدر و مادر زن از پدرو مادر مرد مطالبه ارث و مهریه کردند و چون بچهای نداشتند، توانستند یک چهارم ارث را بگیرند. مهریه بعد از فوت هم یک طلب و دین محسوب میشود و حتی باید توسط ورثه پرداخت شود.
طبقات ارث
طبقه اول: پدر – مادر – اولاد
طبقه دوم: اولاد اولاد – اولاد اولاد اولاد
درجه 2: اجداد – برادران و خواهران
درجه 3: اولاد برادر – اولاد خواهر – اولاد اولاد آنها
طبقه سوم: عموها – عمهها – داییها – خالهها
درجه 2: اولاد آنها
درجه 3: اولاد اولاد آنها
طبقه چهارم: دولت
براساس این طبقات، تا زمانی که در طبقه اول وارث وجود دارد، به طبقه دوم ارثی نمیرسد. درواقع طبقه اول حاجب ارث بردن طبقه دوم است. همین طور در تمامی طبقات صدق میکند. اگر حتی یک نفر هم در طبقهای وجود داشته باشد، حاجب طبقات بعدی میشوند. در درجات هم به همین شکل است.
بعد از فوت، اولین کار انحصار وراثت است. به اموالی که از متوفی باقی میماند، ترک یا ماترک میگویند. فرد وارث در ابتدا باید دیون متوفی را پرداخت کند. حتی اگر مهریهای به گردن متوفی بوده باید پرداخت شود. بعد از آن ملزم به پرداخت مالیاتی که بر گردن وی بوده است. بعد از پرداخت دیون ارت تقسیم میشود.
تقسیم ارث
همسر، زن یا شوهر در طبقه یا درجه خاصی نیست. همسر میتواند با اولین ورثه در هر درجه یا طبقهای ارث ببرد. مثلا اگر اولین ورثه پدر باشد، همسر نیز به اندازه پدر شخص ارث میبرد. اگر همسر نسبت فامیلی داشته باشد و اولین ورثه هم به حساب بیاید، هم ارث وراثت و هم ارث همسری را خواهد برد. برای مثال متوفی را مرد فرض کنیم و او وراث از طبقه اول یعنی پدر، مادر، پسر، دختر و همسر دارد. بعد از پرداخت دیون و مالیات بر ارث، یک ششم مادر، یک ششم پدر، یک هشتم به همسر و باقیمانده برای پسربا ضریب 2 و دختر 1 نقسیم میشود.
هر شخص میتواند در زمان حیات خود از یک سوم اموال خود وصیت کند و اگر شخصی بیش از یک سوم اموال خود را وصیت کرد، نیاز به اجازه سایر وراث وجود دارد. اگر شخصی تمام اموال خود را به اوقاف داده باشد و حتی اگر سندی از اوقاف گرفته باشد، آن سند قابل ابطال خواهد بود. این وصیت و میزان یک سوم، عملی حقوقی است که قانونگذار و شرع به آن تاکید کردهاند تا بعد از فوت شخص، به گفته او عمل شود. برای مثال من برای مراسم مادر یا پدرم خرجی کردهام. اگر وصیتی به این کار باشد، تکلیف است و باید انجام شود، در غیر این صورت لطف و یک کار اخلاقی است.
تبصره: اگر متوفی نوه داشته باشد (اولاد زودتر فوت کرده باشد)، او قائم مقام اولاد است و به همان اندازه ارث میبرد. نوه و نتیحه هم به همین شکل میتوانند جایگزین اولاد باشند و به همان ترتیب پسر با ضریب 2 و دختر با ضریب 1 ارث میبرد.
اگر مرد چند همسر داشته باشد، یک چهارم یا یک هشتم بین آنها تقسیم میشود. مثلا اگر 4 همسر داشته باشد به نسبت یک سی و دوم و اگر اولاد نداشته باشد به نسبت یک شانزدهم نقسیم میشود. زن صیغه نیز شامل ارث نمیشود اما فرزند او اولاد است و به همان اندازه ارث میبرد.
تا قبل از سال 1389، زن فقط از اموال منقول(فقط از بنای ساختمان) ارث میبرد و از زمین و اعیانی ارث نمیبرد. مجلس در این سال تصویب کرد که زن از قیمت زمین و نه از زمین هم ارث میبرد. ورثه به هر شکل میتوانند توافق کنند.
احکام شرعی را باید به دو دسته تقسیم کرد. آن احکام که نبودشان به اصل دین لطمه میزند و مابقی همه احکام ثانویه هستند که شورای نگهبان باید اصول احکام را درنظر گرفته و رعایت نماید.
اگر شخصی فوت کند و فقط زن یا شوهر به عنوان ورثه باقی بمانند، در این صورت به مرد کل ارث و به زن یک چهارم و مابقی به دولت میرسد.
قید عمراه
بهترین کاری که فرد میتواند در زمان حیات خود برای ورثه انجام دهد این است که در قالب عقود معینه با قید عمراه اموالش را به نام کسی بزند. به این شکل که مال انتقال پیدا میکند اما تا زمان حیات خود شخص میتواند از آن استفاده کند. در واقع مالکیت منتقل شده و خرید و فروش هم نیاز به توافق دارد، اما حق منافع تا زمان حیات با فرد است. به این ترتیب، آن مال بعد از فوت جرو ماترک محسوب نمیشود. اگر زنی که مالی برای او عمراه شده فوت کند، همچنان منافع مال برای عمراه کننده است اما بعد از فوت او، جزئی از ماترک زن به حساب میآید. درکل میتوان گفت، آن مال جزئی از ماترک زن است اما چون مرد در قید حیات است، معارض دارد.
عقد
عقد یعنی یک یا چند نفر در مقابل یک یا چند نفرد دیگر تعهد بر انجام کاری بکنند. عقد از نظر لغوی به معنای بستن، گره کردن و برخورد دو اراده است. همین طور کلمه ایقاع در مقابل عقد، یک عمل حقوقی دیگر است که طبق آن یک اراده میتواند یک عمل حقوقی انجام دهد که آثاری حقوقی داشته باشد. برای مثال طلاق ایقاع است چون نیازی به نظر زن وجود ندارد. مرد هر زمان میتواند همسرش را طلاق دهد. درواقع ایقاع عملی حقوقی است که نیاز به طرف مقابل ندارد. در قراردادها، فسخ یک ایقاع و به شکل دوطرفه آن اقاله نام دارد. مثلا من خانه خود را به شخصی فروختم و از خریدار تعدادی چک گرفتم. بر اساس یکی از بندها، اگر چکها برگشت خوردند من حق فسخ را دارم و اگر این حق را دارم باید آن را اجرا کنم. اما تایید این فسخ و تنفیذ آن توسط دادگاه صورت میگیرد. درخواست به همراه اسناد به دادگاه ارائه میشود. سپس دادگاه این عمل حقوقی را تایید و تنفیذ میکند. همین طور میتوان از دادگاه برای ایقاع یا فسخ درخواست الزام کرد که این الزام میتواند نمایندهای از دادگاه باشد.